قوه ی عقل و کاربردهای آن در فلسفه ی کانت (2)
آیا عقل علاوه بر کاربرد منطقی، کاربرد واقعی (یا محض یا استعلایی) هم دارد؟
آیا عقل منبع و سرچشمه ی مستقلی برای مفاهیم و احکامی است که فقط از عقل ناشی شوند و عقل به وسیله ی آن ها با اشیا (ابژه) ارتباط یابد، یا این که صرفاً قوه ای فرعی و غیر مستقل است برای دادنِ صورتی منطقی به شناخت های داده شده؟ (1) به عبارت روشن تر، آیا عقل مستقلاً و بدون کمک از قوای ادراکیِ دیگر می تواند شناختی درباره ی اشیا کسب کند، یا این که صرفاً قوه ای است که تابع قوای ادراکیِ دیگر است و فقط به شناخت حاصل از قوای دیگر صورت منطقی می بخشد؟
به عقیده ی کانت، همان گونه که فاهمه کثرات شهود را با مندرج ساختنشان تحت مفاهیم متحد می سازد و به آن ها وحدت می بخشد، عقل هم طالب آن است که کثرت قواعد فاهمه را با مندرج ساختن شان تحت اصول عقل متحد سازد و به آن ها وحدت ببخشد؛ بنابراین، عقل اصولی دارد که می خواهد وحدتی بالاتر از وحدتی که فاهمه به کثرات ادراک حسی می بخشد به کثرات مفاهیم محض فاهمه اعطا کند، ولی این اصول عقل را باید قوانینی ذهنی (سوبژکتیو) تلقی کرد که متعلق آن ها، اشیا نیستند، بلکه فقط درباره ی فعالیت هایِ فاهمه به کار می روند؛ به عبارت دیگر، متعلق اصول عقلانی عبارت است از فعالیت فاهمه و نه اشیای خارجی. (2)
دو ویژگی قیاس عقلی
کانت می پرسد: آیا عقل فی نفسه، یعنی عقل محض، قواعد و اصولِ تألیفیِ پیشین دارد یا خیر و اگر آری، این اصول عبارت از چه می تواند باشد؟ به اعتقاد وی، در قیاس- که در کارِ عقل است- دو ویژگی وجود دارد که در این باره می تواند به ما کمک کند:1. عقل در قیاس به صورت بی واسطه با شهودها مربوط نمی شود تا این که آن ها را ذیل قواعد مندرج سازد (آن گونه که فاهمه با مقولات خودش این کار را انجام می دهد)، بلکه عقل با مفاهیم و احکام ارتباط دارد. عقل با واسطه (از طریق فاهمه و احکام فاهمه) با اشیا و شهود آن ها ارتباط می یابد؛ بنابراین، وحدتی که عقل می جوید غیر از وحدت تجربه ی ممکن، یعنی وحدت فاهمه است؛ مثلاً اصل علیت، یعنی این که «هرچه رخ می دهد علتی دارد» اصلی نیست که با عقل شناخته شده و تجویز شده باشد. (3)
کمپ اسمیت با اشاره به عبارات یاد شده می گوید:
"نحوه ی بیان کانت در جمله ی آخر بند سوم (ب 363-364) چنان فشرده و خلاصه است که قدری گمراه کننده است، ولی به هر حال، مقصود کانت این است که، اصل علیت وحدت تجربه را ممکن می سازد و از عقل چیزی نمی گیرد (یعنی اصل علیت یکی از اصول عقل نیست، بلکه از اصول فاهمه است) و اگر عقل به وسیله ی فاهمه با تجربه ارتباط بر قرار نمی کرد، هرگز با مفاهیم محض نمی توانست چنین وحدت ترکیبی را وضع کند. (4)
2. ویژگی دوم قیاس که می تواند درباره ی مسائل طرح شده به ما کمک کند این است که، عقل در کاربرد منطقی اش در پیِ آن است که برای حکم خویش (نتیجه ی قیاس) شرط کلی کشف کند و خود قیاس چیزی نیست مگر حکمی که با اندراج شرط آن حکم تحت قاعده ای کلی (کبرا) ساخته شده است.
اما چون این قاعده ی کلی (کبرا) خودش نیازمند این است که عقل شرط آن را نیز بجوید، تا آن جا که ممکن و عملی است، باید از طریق قیاس مقدم (5) شرطِ شرط (شرط کبرا) نیز جست و جو شود؛ یعنی عقل خواستار و طالب شرط کلیِ نتیجه ی قیاس است و زمانی که در کبرا چنین شرط کلی را نیابد، به کشف آن از طریق مجموعه ی قیاس هایِ مقدم ادامه می دهد)؛ بنابراین، اصل مخصوص به عقل در کاربرد منطقی اش این است که: برای شناختِ مشروطِ به دست آمده از طریق فاهمه، امر نامشروط که با آن وحدت شناختِ مشروطِ فاهمه کامل می شود، باید کشف شود. پیداست که چنین اصلی تألیفی است، زیرا از تحلیل مفهوم مشروط فقط می توانیم نسبت آن را با شرط کشف کنیم، نه با نامشروط. (6)
مقصود کانت این است که تحلیل خود مفهوم مشروط مستلزم وجود شرط است، زیرا مشروط، یعنی امر دارای شرط؛ بنابراین، قضیه ی «امر مشروط دارای شرطی است» قضیه ای تحلیلی است و مفهوم محمول در مفهوم موضوع مندرج است، ولی قضیه ی «امر مشروط نیازمند امر نامشروط است» یک قضیه ی تألیفی است و در مفهومِ موضوع (امر مشروط) مفهوم محمول (امر نامشروط) مندرج نیست.
تفاوت قاعده ی منطقی و اصل عقلی و نادرستیِ انتقال از یکی به دیگری از سخنان کانت تا این جا این نتیجه به دست می آید که بالاترین و کلی ترین اصل مربوط به عقل (اصل عقلانی) این است که «اگر مشروط داده شده باشد؛ یعنی اگر امر مشروط وجود داشته باشد، امر نامشروط هم وجود خواهد داشت» و کانت معتقد است که این اصل یک قضیه ی ترکیبی است، نه تحلیلی. به نظر او، این اصل عقل محض (7) با قاعده ی منطقی (8) فرق دارد.
توضیح این که، همان گونه که گفته شد، قیاس عقلی دو ویژگی دارد: یکی این که، با شهودها و ادراکات حسی سر و کار ندارد و نمی خواهد مانند فاهمه آن ها را ذیل قواعدی متحد سازد، بلکه عقل و قیاس عقلی با مفاهیم و احکام سر و کار دارند. (9) دوم آن که، قوه ی عقل وقتی احکام را بر حسب نظم لازم برای تشکیل قیاس مرتب می کند، برای هر یک از احکامی که در قیاس تألیف شده اند، سعی دارد مقدمه ی کبرایِ کلی تری بیابد و در هر زنجیره ای از قیاس ها، به دنبال مقدمه ی اعلا و نهایی است. به قول کانت- که با الفاظ پیچیده و مبهم مقصود خویش را ادا می کند- قیاس عقلی بر آن است «تا به ازای شناخت مشروط قوه ی فاهمه، امر نامشروط را بیابد و شناخت یادشده را به کمال برساند». (10)فرق قاعده ی منطقی و اصل عقل محض این است که قاعده ی منطقی به ما می گوید: اگر بخواهیم احکامی را که دارید به صورت قیاس مرتب کنید و از این راه به آن ها وحدت منظم ببخشید، باید به ازای هر شرط یا مقدمه، شرط دیگری بیابید و به همین وجه، راهتان را به سوی شرط اعلا یا نهایی ادامه دهید که چون قائم به هیچ شرط دیگری نیست، لابشرط و مطلق خواهد بود. باید توجه داشت که این قاعده ی سودمند مستلزم آن نیست که شرط نهاییِ نامشروطی وجود داشته باشد و از این جهت، به دستوری در اخلاق می ماند که بگوید: همه باید بکوشیم به مرتبه ی قدیسان و اولیا برسیم- دستوری که هر قدر هم گران بها باشد، یقیناً پیروی از آن مستلزم رسیدن یا حتی امکانِ رسیدن به مرتبه ی قدیسان نیست.
در مقابلِ این قاعده ی منطقی، اصل عقل محض است؛ یعنی این فرض که زنجیره ی مقدمات یا شرط ها واقعاً دارای یک حد نهاییِ نامشروط و مطلق است؛ بنابراین، ممکن است به حد کمال برسد و کاملاً اکتساب شود. رسیدن از قاعده ی منطقی به اصل عقل محض مانند این است که بخواهیم بر مبنای دستوری که می گوید: «همه باید بکوشیم تا به مرتبه ی اولیا برسیم»، فرض را بر امکان پذیر بودنِ این کار قرار دهیم و همان گونه که انتقال از این دستور اخلاقی به امکان رسیدن به مرتبه ی اولیا نارواست، انتقال از آن قاعده ی منطقی که «باید در جست و جویِ امر نامشروط بود»، به این اصل عقلی که
«امر نامشروط مطلق وجود دارد»، نیز خطاست. به نوشته ی کانت «قاعده ی منطقی ممکن نیست به اصل عقل محض مبدل شود، مگر آن که فرض کنیم که اگر امر مشروط داده شده باشد، سلسله ی شرط های تابع که در نتیجه ی خود نامشروط است، یک سره داده شود». (11)
بنابراین، در اصل عقل محض، مفروض این است که وحدت منظم در تمام احکامِ قوه ی فاهمه که قاعده ی منطقی فقط به تلاش برای دست یافتن به آن ترغیب می کند، کاملاً داده شده و مسلّم است. کانت فرق آشکاری می گذارد بین دستوری که می گوید: در یک زنجیره ی صعودی مرکب از قیاس ها، عضو یا واحد بعدی را چگونه می توان یافت و فرضی که می گوید: تمام حلقه های این زنجیر تا پایان داده شده یا معلوم است. فرقی که کانت می گذارد بسیار شبیه فرقی است که در نظریه ی امروزیِ مجموعه ها و بنیادهایِ تحلیل ریاضی گذاشته می شود. مقصود فرق بین قاعده ای است که «امکان می دهد هر عضو بعدی در یک سلسله ی نامتناهی ساخته شود» و فرض این که «آن سلسله تماماً داده شده است». فرض سلسله ای را که هم نامتناهی باشد و هم تماماً داده شود، امروزه، بسیاری ناروا می دانند. (12)
به نظر کانت، این اصل عقل محض که می گوید: اگر امر مشروط داده شده باشد، امر نامشروط هم داده شده است، کاملاً خارج از قلمرو فاهمه قرار دارد، زیرا فاهمه فقط با ابژه های یک تجربه ی ممکن سر و کار دارد و شناخت و تألیف آن ابژه ها همیشه مشروط است؛ بنابراین، فاهمه با امر نامشروط سر و کار ندارد.
اصل یاد شده بالاترین اصل عقل محض است و اصول دیگری که از این اصل ناشی می شوند در رابطه با همه ی پدیدارها «متعالی» (13) خواهند بود؛ یعنی کاربرد تجربیِ مناسبی برای این اصل هرگز نمی تواند وجود داشته باشد؛ بنابراین، اصل عقل محض کاملاً با اصول فاهمه فرق دارد، زیرا سر و کار اصول فاهمه با امکان تجربه است و با ماورای تجربه سر و کار ندارند؛ لذا کاربرد اصول فاهمه حلولی، (14) یعنی در داخل قلمرو تجربه است و نه متعالی از حیطه ی تجربه. (15)
فرق کاربرد منطقی و واقعیِ عقل
بنت درباره ی فرق میان کاربرد منطقی و واقعیِ عقل می گوید: در کاربرد منطقی، عقل ما شناختی را که از راه حس و فاهمه به دست آمده است منظم و مرتب و متحد می سازد، ولی در کاربرد واقعی یا استعلایی، عقل مدعی است که شناخت ما را افزایش می دهد. (16) کانت کاربرد واقعی یا استعلاییِ عقل را کاربرد محض (17) هم می نامد و همین «عقل محض» است که به نقد آن در کتاب نقد عقل محض پرداخته است. یکی از معانیِ واژه «محض» این است که حاوی هیچ عنصر تجربی نباشد؛ به عبارت دیگر، متضاد واژه ی «محض» اصطلاح «تجربی» است، ولی به نظر بنت، شاید مناسب تر باشد که متضاد واژه ی «محض» را اصطلاح «منطقی» (18) قرار دهیم. عقل در کاربرد منطقی، شناختی را که قبلاً از طریق قوای دیگر به دست آمده است متحد می سازد، ولی در کاربرد محض، سعی می کند با تلاش خودش (و نه قوای دیگر) بر شناخت ما چیزی بیفزاید (19) و کانت این «عقل محض» را نقد می کند، نه «عقل منطقی» را.کانت درباره ی این اصل عقل محض که: اگر امر مشروط داده شده باشد، امر نامشروط هم داده شده است، سؤالاتی از این قبیل طرح می کند: 1. آیا اصل عقل محض که ادعا دارد سلسله ی شرط ها تا امر نامشروط امتداد دارد، اعتبار عینی دارد یا خیر؟ 2. لوازم و نتایج اصل عقل محض از جهت کاربرد تجربیِ فاهمه چه هستند؟
دیالکتیک نقادیِ کانت در صدد است به سؤالات فوق و دیگر پرسش ها پاسخ دهد. این دیالکتیک دو بخش اصلی دارد: الف) مفاهیم متعالیِ عقلِ محض (ایده ها)؛
ب) استنتاجات دیالکتیکی و متعالیِ عقلِ محض. بهتر است در این جا به سخنانی که کانت درباره ی قوای ادراکیِ آدمی و تعداد آن ها گفته است نیز اشاره ای بکنیم.
قوای ادراکیِ آدمی و تمایز فاهمه و عقل از نظر کانت
سخنان کانت درباره ی تعداد قوای ادراکی
در سخنان کانت درباره ی قوای ادراکیِ انسان، نوعی اضطراب و تشویش وجود دارد: وی گاهی قوای شناخت را به حس و فاهمه و عقل تقسیم می کند و گاهی، از قوای ادراکی با عنوان قوه ی فاهمه، قوه ی حکم و قوه ی عقل نام می برد و در جایی دیگر، به حس و تخیل و فاهمه اشاره می کند. بعضی از سخنان کانت را در این باره بیان می کنیم:"تمام شناخت ما از حس آغاز می شود و از حس به فاهمه و در نهایت، به عقل ختم می شود. (20)"
در این عبارت، وی قوای شناخت انسان را به حس و فاهمه و عقل تقسیم می کند. در جایی دیگر، می گوید:
"در هر قیاسی، نخست، یک قاعده (کبرای قیاس) را به وسیله ی فاهمه ادراک می کنم.
ثانیاً، به وسیله ی حکم چیز معلومی را تحت شرط این قاعده مندرج می سازم (صغرای قیاس). در نهایت، آن چه را بدین وسیله شناختی می شود، از طریق محمول قاعده و بنابراین به طور پیشینی، به وسیله ی عقل متعیّن می سازم (نتیجه).
(21)"
چنان که از عبارات فوق پیداست، کانت سه قوه ی شناخت، یعنی فاهمه و حکم و عقل را به سه بخش یک قیاس، یعنی کبرا، صغرا و نتیجه، مربوط می کند: قوه ی فاهمه که قوه ی قواعد کلی و عام است، کبرایِ قیاس را ادراک می کند
(می اندیشد). قوه ی عقل نیز نتیجه را استنتاج می کند. (22)
در جایی دیگر او می گوید: «ترکیب به طور کلی ... نتیجه ی صِرف نیروی تخیل است که عبارت است از کارکرد کورکورانه ولی ضروریِ نفس». (23) توضیح این که، به اعتقاد کانت، برای حصول شناخت مراحل زیر طی می شود:
1. قوه ی حس داده های حس و کثرات تصورات را به ذهن می دهد.
2. این تصورات به وسیله ی قدرت (نیروی) تخیل، (24) با به کار بستنِ صور محض شهود، یعنی مکان و زمان، با هم ترکیب می شوند.
3. قوه ی فاهمه با اطلاق مقولات به ترکیب فوق وحدت ترکیبیِ لازم، یعنی دلالت عینی، می دهد.
طبق این جریان، قوای شناخت از نظر کانت عبارت است از: حس، تخیل و فاهمه.
نتیجه آن که، نظر کانت درباره ی قوایِ ادراکیِ انسان همه جا یک سان نیست و او در جاهای مختلف آرای متفاوتی را ذکر می کند. کانت حتی در جایی ظاهراً قوه ی حس و تخیل را قوه ی واحدی تلقی می کند و در نتیجه، قوای شناخت انسان را حس و فاهمه می داند و از این بالاتر آن که، حس و فاهمه را نیز ناشی از یک ریشه ی مشترک می داند:
".. شناخت آدمی دو شاخه دارد: یکی، حس و دیگری، فاهمه، که شاید هر دو ناشی از یک ریشه ی مشترک ولی مجهول و ناشناخته (برای ما) باشند. اشیا از طریق حس به ذهن داده می شوند و از طریق فاهمه اندیشیده می شوند. (25)"
ملاک تمایز فاهمه از عقل از نظر کانت و نقد آن
ملاک تمایز فاهمه از عقل چیست؟ چرا کانت قوه ی فاهمه را از قوه ی عقل متمایز می داند؟ پاسخ های مختلفی به این سؤال می توان داد:1. فعالیت های فکریِ ذهنِ انسان در منطق سنتی، مانند منطق پتروس راموس، (26) که کانت به کتاب منطقیِ او در پاورقیِ نقد عقل محض (ب 173) اشاره می کند، به سه قسم، یعنی تشکیل مفاهیم، حکم کردن و استنتاج کردن تقسیم می شود. این فعالیت هایِ سه گانه ی ذهن هر یک به قوه ای نسبت داده شده است: فاهمه، قوه ی مفاهیم است؛ یعنی قوه ای است که مفاهیم را ایجاد می کند. قوه ی حکم، اثبات یا نفی (= حکم) می کند و عقل نیز قوه ی استنتاج است. (27)
البته، کانت در نقد عقل محض معمولاً به قوه ی حکم جدای از قوه ی فاهمه قائل نیست و ایجاد مفاهیم و حکم، هر دو، را به قوه ی فاهمه نسبت می دهد، ولی بر تمایز فاهمه از عقل تأکید می کند و این تمایز یکی از ارکان فلسفه ی او است و با رد آن، فلسفه ی او خلل اساسی می یابد.
والش می گوید: «نسبت دادنِ اعمال و فعالیت هایِ منطقی به قوای مختلف محل تردید است». (28) بر اساس این نظر، تمایزی میان فاهمه و عقل، به عنوان دو قوه ی جداگانه، وجود ندارد و می توان هر سه فعالیت فکریِ یاد شده، یعنی تشکیل مفاهیم، حکم کردن و استنتاج کردن را به عقل نسبت داد؛ بنابراین، قوه ای جدا به نام فاهمه وجود نخواهد داشت و با حذف قوه ی فاهمه از قلمرو شناخت، اساس فلسفه ی کانت و مقولات کانتی متزلزل می شود و آن سهم عظیمی که کانت برای قوه ی فاهمه قائل است از بین می رود.
2. از نظر کانت، مفاهیم به سه دسته تقسیم می شود:
الف) مفاهیم تجربی یا پسینی که عبارت است از مفاهیمی که اولاً، مأخوذ از تجربه اند و ثانیاً، بر تجربه هم قابل اطلاق اند؛ مانند مفهوم «درخت» و «سبز». ب) مفاهیم پیشینی، یعنی مفاهیمی که مأخوذ از تجربه نیستند (بلکه شرط پیشین آن اند)، ولی قابل اطلاق بر تجربه اند؛ مانند مفهوم «علت» و دیگر مقولات محض پیشین، ج) صور معقول (ایده ها) که تصوراتی اند که نه مأخوذ و مشتق از تجربه اند و نه قابل اطلاق و اعمال بر تجربه؛
مانند تصور «نفس» و «خدا». مفاهیم تجربی به حس، مفاهیم پیشینی به قوه ی فاهمه و صور معقول به قوه ی عقل مربوط است؛ یعنی از آن جا که انسان سه گونه مفهوم متمایز دارد، سه قوه ی متمایز نیز دارد.
پاسخ فوق نمی تواند دلیل قانع کننده ای برای تمایز فاهمه از عقل باشد، زیرا تمام مفاهیمی را که کانت تحت عنوان «مقولات» به قوه ی فاهمه نسبت می دهد، می توان به قوه ی عقل نسبت داد و قوه ی متمایزی به نام فاهمه را از صحنه ی شناخت حذف کرد و اصلاً لزومی به قائل شدن به قوه ی فاهمه وجود ندارد.
3. کانت سه قوه ی شناخت را به سه بخش مختلفِ یک قیاس مربوط می کند: فاهمه کبرای یک قیاس را می اندیشد. قوه ی حکم قوه ای است که جزئی را تحت کلی مندرج می سازد؛ یعنی قوه ی حکم صغرای یک قیاس را می اندیشد و عقل نیز نتیجه ی یک قیاس را استنتاج می کند. (29)
چنان که روشن است، پاسخ فوق نیز نمی تواند ملاکی برای تمایز ذاتیِ فاهمه از عقل باشد؛ بنابراین، بهتر است قائل شویم انسان دو قوه ی اصلی برای شناختن امور دارد: حس و عقل و دیگر قوه ای جداگانه و متمایز به نام فاهمه وجود ندارد.
4. ملاک دیگری که کانت برای تمایز فاهمه از عقل بیان می کند این است که فاهمه قوه ی استنتاج بی واسطه است و عقل قوه ی استنتاجِ باواسطه (همان). استنتاجِ بی واسطه این است که از یک قضیه ی واحد، قضیه ی دیگری نتیجه شود؛ مانند استنتاج عکس مستوی از قضیه ی اصل. مثلاً از قضیه ی «هر جیوه ای فلز است » می توان بدون استمداد از قضیه ی دیگر و بدون نیاز به حد وسط، مستقیماً قضیه ی «بعضی فلزها جیوه اند» را استنتاج کرد. اما استنتاجِ با واسطه با کمک دو قضیه و با استفاده از حد وسط صورت می گیرد که کانت آن را قیاس می نامد.
این ملاک نیز نمی تواند دلیلی برای تمایز فاهمه از عقل باشد. بنت در این باره می گوید:
"این تمایز مبهم است، زیرا فرض شده است که میان استنتاج با کمک یک مقدمه و استنتاج با کمک دو مقدمه تمایز هست، ولی می توان تمایز را میانِ 1. استدلالی که نتیجه در آن به صورت بی واسطه از مقدمه یا مقدمات به دست می آید و 2. استدلالی که نتیجه در آن با کمک حد وسط از مقدمه یا مقدمات حاصل می شود، قائل شد.
کانت تمایز اول را ذکر می کند، ولی کاربردش از اصطلاح «بی واسطه و با واسطه» تمایز دوم را می رساند. به نظر کانت، شناختنِ نتایج بی واسطه ی یک قضیه، کار فاهمه است، ولی آگاهی از نتایجِ دورتر آن به قوه ی عقل احتیاج دارد."
بنت در ادامه می گوید:
"تمایز دوم یک امر نسبی است، زیرا با توجه به اشخاص مختلف فرق می کند.
شخصی که نمی داند قضیه ی p مستلزم قضیه ی R است مگر با دانستنِ این که p مستلزم Q است و Q مستلزم R است، او به Q یعنی حد وسط نیاز دارد."
بنت در مورد تمایز اول می گوید:
"واقعاً چنین تمایزی وجود ندارد، زیرا هر استنتاجی از دو قضیه، منطقاً معادل استنتاج از یک قضیه ی عطفیِ واحد است. (وقتی که نتیجه ی A از دو مقدمه ی B و C به دست
می آید، می توان گفت نتیجه ی A از مقدمه ی واحدِ «B و C» (ترکیب عطفیِ B و C) استنتاج شده است)؛ بنابراین، وجهی ندارد که یک استنتاج را به عقل و دیگری را به فاهمه نسبت دهیم، زیرا این دو استنتاج منطقاً معادل هم اند. (30)"
بنابراین، جدا کردنِ فاهمه و عقل درست نیست. انسان علاوه بر حس، قوه ی شناخت دیگری به نام عقل دارد و آن به کارکردها و فعالیتِ های مختلفی را می توان نسبت داد؛ از قبیل:
الف) درک کردنِ مفاهیم و تصورات کلی؛
ب) حکم و تصدیق کردن (ساختنِ قضیه)؛
ج) استدلال کردن، یعنی استنتاجِ فروع و نتایج از اصول و مقدمات یا بر عکس، ارجاع فروع و نتایج به اصول و مقدمات.
کانت فعالیت الف و ب را به قوه ی فاهمه و فعالیت ج را به قوه ی عقل نسبت می دهد و در نتیجه، به تمایز فاهمه و عقل قائل می شود، ولی می توان هر سه کارکرد و فعالیت را به قوه ی واحدی به نام عقل نسبت داد و قوه ی مستقلی به نام فاهمه را حذف کرد.
پینوشتها:
1. Immanuel Kant, Critique of Pure Reason, B362, P305.
2. Norman kemp Smith, A Commentary to Kants Critique of Pure Reason, P 445.
3. Immanuel Kant, Critique of Pure Reason, B 363, P 305-306.
4. Norman Kemp Smith, A Commentary to Kant Critique of Pure Reason, P 445.
5. Prosylogism
6. Immanuel Kant, Critique of Pure Reason, B364, P306.
7. Principle of pure reason
8. Logical maxim
9. ibid, B363, P 305-306.
10. ibid, B364, P 306.
11. ibid.
12. اشتفان کورنر، فلسفه ی کانت، ترجمه ی عزت الله فولادوند، ص 248-251.
13. Transcendent
14. Immanuel
15. Immanuel Kant, Critique of Pure Reason, B364, P365-307.
16. Jonanthan Bennet, Kants Dialectic, P268.
17. Pure
18. Logical
19. ibid.
20. Immanuel Kant, Critique of Pure Reason, B355, P300.
21. ibid, B360, P304.
22. A. C. Ewing, A shore Commentary Kants Critique of pure Reason, P200.
23. Immanuel Kant, ibid, B103, P112.
24. Power of imagination
25. ibid, B29, P61.
26. پتروس راموس (Petrus Ramus) نام لاتین پی یر دو لارامه (Pierre de la Ramee)، منطق دان فرانسوی است که کانت به «بخش دوم» از کتاب وی در منطق اشاره کرده است.
27. ibid, B169-173, P176-178.
28. w.H. walsh, Kants Crieicism of Metaphysics, P 173.
29. Immanuel Kant, Critique of Pure Reason, B360-361, P304.
30. Jonathan Bennett, Kants Dialectic, P258-259.
معصوم، حسین؛ (1390)، مطالعات عقل محض در فلسفه ی کانت، قم: مؤسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیّه قم)، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}